من می توانم می شود.

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود ، آرام تلقین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم



حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این صد بار تحسین می کنم



از جنب و جوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند ، آن می کنم این می کنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم



حالا نه تو مال منی ، نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم