تنهایی

خداوندا  .... 

در چه شبهایی تنها ماندم 

همیشه تنهاییم را با خودم تقسیم می کنم 

شبها که به بستر می روم هنوز نخوابیده بیدار می شوم 

حسی به سراغم میاد مثل کودکی گم شده در هیاهوی شهر 

خدایا کسی را ندارم؟ 

خدا را صدا می کنم با صدای بلند  

در تاریکی شب صدایم درون خانه می پیچد 

خدا!

خدا!

.

درون ذهنم تهی است 

هیچ 

ساکت است مثل سکوت شب 

خلوت وتنها